رجم انسان و تاریخ ، از یهودیت تا افغانیت !
نویسنده : ل . کریمی استالفی نویسنده : ل . کریمی استالفی

طبق معمول ، مشغول مشاهدۀ سایتهای خبری انترنتی بودم ، تا ببینم  در وطنم چه خبر است . سوگمندانه ، در سایت کابل پرس ، سنگسار شدن زنی را توسط طالبان پلید ، با دو مقاله ای از دو شیخ فانی ، هریک عبدالجمیل جمیلی و اعظم سیستانی ، تحت عناوین از عدالت شاهانه تا قساوت مارشالانه و نقدی به مقالۀ آقای مژده ، مطالعه و مشاهده  میکردم که صدای آغاز موزیک اخبار تلویزیون آریانا توجه ام را بخود جلب کرد ، درجریان اخبار ، گریۀ واقعاً پرسوز جناب رئیس جمهور ، قلبم را فشرد و اندوهگینم ساخت . بخود گفتم... والله تاریخ دوباره تکرار شد .

درین مقاله میخواهم به چار مسئله بپردازم .

 1 ـ    تاریخ گواهی می دهد که در هفتم اگُست سال 1839م زمانیکه مکناتن و کین دو جنرال انگلیسی ، شاه شجاع سدوزایی را بطرف کابل می آوردند ، مردم به استقبال شاه برآمدند ، اما دیدند که شاه توسط قشون انگلیسی مشایعت می شود ، مستقبلین هیچ نوع گرمی و احساسات از خود نشان ندادند ، شاه متوجه شد ، با آه عمیقی از تِه دل، پا در محوطۀ بالاحصار گذاشت ، سه دهه آواره گی ، نفرت مردم و ویرانی ها ی بالاحصار بروی تأثیر عمیقی گذاشت و بشدت تمام اشک ریخت .

  درین رابطه مرحوم غبار چنین نوشت : .... موقف او { شاه شجاع } بسیار دردناک بود و بعد از تاج پوشی در قندهار بوضاحت درک کرده بود که انگلیس او را مغبون ساخته و اینک در دست دشمن فریبنده خارجی به جز آلۀ بیجانی نیست .

تاریخ تکرار شد ، آقای کرزی با برسی از احوال و اوضاع نا بسامان و ناگوار کشور ، یاغیگریی های طالبان و عدم صلاحیت در بسیاری از امور مهم کشور ، سخت گریست و گفت : والله بالله درد دارم !. آری ... همان  دردی که یکصدو هفتاد و یکسال قبل شاه شجاع داشت .

 2 ـ    بر میگردیم به مقالۀ جناب سردار پرست ، عبدالجلیل جمیلی که ایام کهولت خود را با چرند نویسی میخواهد سپری کند .

او مینویسد : حضور اعلیحضرت در کاریز میر در حوض آببازی شنا میکردند ،....«  یکی از یاوران شاه آمد و اجازۀ ورود به محل را برای جناب دوکتور محمد عمر وردک وزیر داخله خواستند ، مرحوم ظاهر شاه بدون دادن جوابی به یاور خود یکی دو دور به آببازی دوام دادند که آن یاور سوال خود را تکرار کرده و علاوه کرد که جناب وزیر داخله شرفیابی عاجلی را خواهش کرده اند ـ و اعلیحضرت به او اجازۀ ورود دادند ـ با رسیدن دوکتور وردک به محوطه مستقیماً به نزدیک حوض رفته و بعد از ادای احترام عرض کردند که برای امر مهم و گرفتن هدایت عاجلی آمده ام و باز اعلیحضرت به یکی دو دور آب بازی دوام داد و جوابی نگفتند ، در مرتبه دوم تذکر جناب دوکتور وردک ، شاه رو بطرف او کرده گفت : میخواهید بمن بگوئید که در پوهنتون کابل محصلین مظاهراتی را براه انداخته اند و سر سگی را تراشیده و عینکی را به سرش گذاشته و بر پیشانیش « ظاهر » نوشته اند و از اینکه وزیر داخله غافلگیر شده و از اطلاع قبل از وقت شاه تکان خورده بود بلی گفته منتظر هدایت ماند ... . اعلیحضرت سر بلند کرده فرمودند : وزیر صاحب داخله ! اگر قرار برین است که دیموکراسی واقعی در وطن خود پیاده کنیم و جوانان سراپا احساساتی و کم تجربه خود را نیز رهنمون شده براه راست هدایت کنیم ؛ طریق آن سر کوب کردن شان و استعمال قوه پولیسی نیست بگذارید و حوصله کنید تا بگویند ـ بتپند و جستجو کنند و بتدریج بقوامی رسیده و پخته شده و روشنتر شوند تا خیر و شر خود و مردم کشور را درست تمیز کنند و در آن زمان خواهند دید که نه مظاهراتی براه خواهند انداخت و نه سر سگی را تراشیده و نه اسم ظاهر را بر آن خواهد گذاشت .

       وزیر داخله به شهر برگشت و همه امور بخیر انجامید و نه بر خورد و جرحی رخ داد و نه سوال رفتن جوانی به زندان » .

      شاغلی جمیلی صیب !!.

شما نظر به کبر سن و شدت سردار پرستی از بسیاری جزئیات چشم پوشی و دروغبافی کرده اید و خوشبختانه بسیاری از موضوعات خلاف مصالح ملی و طرز برخورد های نا شایست آمر با مادون را بر ملاء ساخته اید و حدس ما به یقین تبدیل گردید که دستگاه استخبارات خصوصی آل یحیی عملاً جوانان را به تظاهرات تشویق میکردند ، تا ازیکطرف دموکراسی قلابی جرنیل شاه محمود خان را به مردم نشان دهند و از جانبی روشنفکران ضد نظام سلطنتی را عمال جاسوسی شان شناسایی و به پنجۀ شکنجه گاه خود بفرستند ، از اینرو ظاهر شاه بدون بیم و نگرانی ، در حالیکه غیب نمی دانست ، به وزیر داخله گفت : میدانم چه میگوئید !؟ .  

  شاغلی جمیلی صیب ! همچو کبک ، سر زیر برف کردن راه گریز نیست ، آیا روز بعد تظاهرات دانشگاهیان ، داغهای سیاه و کبود قمچین افسران اسپ سوار را بر پشت جوانان بچشم سر دیدید ؟  آیا از زندان دهمزنگ و زیر زمینی های صدارت  یکبار خبر گرفتید .

    بگذریم ازاینکه در دهۀ دموکراسی و بنام دموکراسی بقول شاعری : حامی دموکرات گشته ارسطو کرات ــ بر رمۀ مظلوم ، گرگ کجا داده حساب . باید به این سوالات پاسخ بدهید .

1 ـ شاه بیخبر از گارد و قطار محافظین بقول شما بطور خصوصی به کاریز میر رفت ، وزیر داخله از کجا دانسته بود که شاه در کاریز میر است ؟ .

2 ـ آیا واقعاً اعلیحضرت شما به وزیر داخله چنین گفت : میخواهید بمن بگوئید که در پوهنتون کابل محصلین ... سر سگی را تراشیده و عینکی را به سرش گذاشته . آیا عینک به چشم گذاشته می شود یا به سر !؟ .

3 ـ شاه اگر چه کم بیانیه می داد ، اما ما شنیده بودیم که به پوهنتون ، فاکولته می گفت .

4 ـ وزیر داخله اصرار داشت تا مطلب مُهمی را به سمع حضرت والا برساند ، اما او بی اعتنأ به حرفهای وزیر داخله اش ، بقول شما یکی دو دور زد و شنا می کرد . آیا این عمل نفر اول کشور را در مقابل یک وزیر چه فکر می کنید ، عدم توجه به امور مهم کشور ، بی اعتنایی ، عدم احترام متقابل ، یا خوشگذرانی ؟ .

  3 ـ     بیائید از اعظم خان سیستانی ، که همه او را از نوشته های متعصبانه و بی سرو تـِه اش بنام چرند نویس می شناسند ، خواسته یا نا خواسته ، فتح « تل » را به سر کرده گی جرنیل نادر غدار میداند و اضافه می کند : فراموش نباید کرد که جنرال نادرشاه از رجال عادی نظامی نبود او درایت و صلاحیت کاری خود را در سال 1912 در خاموش کردن مردم سمت جنوبی به اثبات رسانیده بود .

    در ارتباط فتح « تل » میخواهم یک واقعیت دیگر را بشما عزیزان خواننده یاد آوری کنم .

نوه های جنرال مبارکشاه خان نورستانی همین اکنون در قید حیات هستند ، از زبان پدر شان که شخصاً جنرال مبارکشاه خان بوی گفته بود ، چنین حکایت می کنند « محمد نادرخان در محل قومانده خود را قایم ساخته بود ، در حالت ترس و هراس و اضطراب و نگرانی ، منتظر خبر غالب و مغلوب شدن سر بازان افغانی بود ، چون بمن ثابت شده بود که نادرخان صرفاً در مقابل هموطنانش خوب می جنگید ، اما در مقابل انگلیسها چندین بار میدان را زنده رها کرده و پا بفرار گذاشته است ، من متیقن بودم که اینبار هم چنین خواهد شد ، در حالیکه او امر عقب نشینی نظامیان را می داد ، اما من به اوامر او اطاعت و توجه نکرده تا تل پیش رفتم » جرنیل نادر برای اینکه موضوع به بیرون درز نکند او را در یکی از مهمانی های خود مسموم کرد . با تائید این موضوع ، که از بسیاری شنیده ام ، فاتح تل ، جنرال مبارکشاه خان بوده ، نه جرنیل نادرخان ، لهذا این مسالۀ تاریخی ، در تاریخ های آیندۀ کشور تصحیح و گنجانیده شود .

  4 ـ    ویدیو کلیپ دلخراش سنگسار زنی را که توسط  مردان عجیب الخلقه و پشم آلود ، غضبناک ، چرکین ، عمامه به سر و چپلی  پوش ، که آثار مدنیت در سیمای شان دیده نمی شد ، در سایت کابل پرس مشاهده کردم ، مرا وداشت تا یکبار دیگر صدای اعتراض خود را علیه سنگسار ، این جرم نا بخشودنی بلند سازم .

سیزده سال است ، در جستجوی حُکم و سند قابل اعتباری میگردم  که اجرای  سنگسار را اصولی ، فلسفی ، شرعی و انسانی بشمارد ، اما خوشبختانه همچو حُکمی را در هیچ یک منابع مُعتبر بشمول قرآن نیافتم .

  سنگسار از کجا شروع می شود ! . در سال چارم هجری ، زن و مرد یهودیی ، نزد پیامبر اسلام آمده ، از عمل زنای خود اعتراف کرده بودند ، پیامبر از مردم یهود پرسید ، که در دین و مذهب شما به مرتکبین زنأ چه حکمی صادر شده ، آنها گفتند سنگسار ، پیامبر هم حکم سنگسار آنها را مطابق دستور تورات صادر کرد . حکم تورات نتنها در مورد زن ، بلکه در برگیرندۀ گاو ها نیز است ، چنانچه  باب 21 و 22 سفر خروج ، در تورات حکم شده تا گاوی که با شاخ خود کسی را بزند و آن شخص بمیرد ، گاو را سنگسار کنید .

     قزآن یگانه کتاب معتبر مسلمانان است ، از نخستین آیه ، تا آخرین آن ، به سنگسار اشاره ای نشده است .

خدا ( ج ) برای زانی و زانیه صد تازیانه حکم فرموده و علاوه داشته ، اگر آنها توبه کنند ، کسی حق مجازات را ندارد ، چون خدا آمرزنده و مهربان است .

پیامبر مسلمانان نیز میگوید : اگر زنان تان مرتکب فحشأ شدند ، بستر تانرا دور کنید و چنان بزنید که آسیب جسمی نبینند . روی این اصل ، آنچه که بعد از چارده قرن بنام حدیث ویا احکام فقهی ، که صریحاً احکام قرآن را سُست و خلاف آن قرار میگیرد ، هیچ پایه و اساس عقلی ، دینی ، مذهبی ، عاطفی و انسانی ندارد ، تا مورد پذیرش خردگرایان قرار گیرد .

    پس بدون تردید ، با وضاحت و صلابت گفته می توانیم که ، سنگسار کردن یکی از خشن ترین ، وحشی ترین ، ضد انسانی ترین شیوه های دورۀ جاهلیت بوده ، به قسم سنتی و عرفی از یهودیت به مسلمانان جوامع قبیلوی ، که از روی لجاجت ، برتری برزن و مرد سالاری را بعنوان اصالت ها ی طبعی و ارزشهای قبیلوی پذیرفته و حفظ کرده اند ، رخنه نموده و طالبها هم بخاطر حفظ اصالت و ارزشهای قبیلوی ، سنگسار را که ریشه در دین یهودیت دارد حقظ و از حکم خدا سرپیچی و سکوت اختیار کرده اند .

در اینجا گفتۀ ملا متوکل و روستار ترکی صدق میکند ، که طالبها بخاطر ارزشها و اصالتها می جنگند .

گیریم که دین یهودیت و فتوای عده ای از فقهای مُقلد ، اختیار جسم انسان را نیز از وی  سلب کرده باشند و سنگسار را راه بیرون رفت از فحشأ دانسته باشند ، اما اجرای سنگسار هم مقید به شرایطی است .

1 ـ شهادت چار نفر عادل که بچشم خود دیده باشند ، میل سرمه دان در سرمه دان فرو رفته ، دخول و خروج کرده باشد

2 ـ زانی و زانیه بدون جبر و اکراه ، چار بار به عمل خود اعتراف کنند .

3 ـ سنگی که انتخاب می شود ، باید کوچکتر از یک چارمغز بوده  و در هنگام پرتاپ آرنجها از بغل جدا نشود .

    بناً هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد ، که عاملین زنا ، بدون پرده ، به این عمل دست بزنند ، اینکار در جوامع قبیلوی پُشت در های بسته صورت میگیرد . پس چار نفر چگونه می توانند شهادت بدهند که ما دیدیم میل به میله دان دخول و خروج کرد و یا پیدا کردن چار شخص عادل خالی از دشواری نیست و هیچ انسان عاقل که از روی رضا و رغبت خود دست به چنین عمل زده باشد ، حاضر به اعتراف نمی شود، تا مورد شکنجه قرار نگیرد ، اثبات کردن زنا کاریست غیر محتمل . لذا حدود اجرای احکام با اندکترین شبهۀ ساقط می شود .

   مگر طالبان وحشی در این عمل وحشیانۀ قرون وسطایی و زن ستیزی خود ، قدمی فراتر گذاشته ، بدون شاهد عادل با شکنجه و باران سنگهای یک کیلویی ، با شدت تمام بر سر و صورت زن مظلومی که خدا می داند هر سنگی که بدن نازنین اش را جریحه دار می ساخت ، در آن لحظات « مرگ شکنجه دار با سنگ »  چه دردی را تحمل میکرد ، شاید آخرین آرزویش نجات از این حالت دردناک بوده باشد .

       بآنچه که گفته آمدیم ، واضح است ، سنگسار نص صریح اسلام بوده ، با عقل سلیم انسانی سازگاری ندارد ، طالبان نا انسان ، پیروزی خود را در ایجاد وحشت ، بربریت و سنگسار ها می بینند . لهذا وظیفۀ ایمانی و وجدانی تمام روشنفکران ، دگر اندیشان است ، تا مبارزه علیه سنگسار را از الویتهای خود دانسته و اعتراض خود را در هر گوشه و کنار جهان که هستند ، رسأ تر سازند ، نگذارند این ارثیۀ یهودیت ، بنام غیریت افغانیت گسترده تر گردد  و از سایت وزین خبری کابل پرس جهانی سپاس ، که همیشه در افشای رویداد های دلخراش پیشقدمی می کنند . بااحترام


October 6th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي